گزارش نکنید

؛مامان بیا بریم دیگه چیکار میکنی
#چی تو کی هستی
.ت آروم باش لطفا

همه چی فرق‌ کرده بود لباسام قیافم اینجا فضای بیرون
@ ا.ت تو داشتی. روی یه کتاب کار میکردی روی تو خیلی تاثیر گذاشته بود همه چی از یادت رفته بود و توی دنیای کتاب زندگی میکردی
#چی نه امکان نداره
با پاهاش برهنه رفتم تو حیاط
پر از گل و وسایل بازی و یه استخر بزرگ
کل عمارت دویدم همه چی مدرن بود که یهو سرم تیر کشید روی صندلی نشستم و چشامو بستم
(فلش بک ۶ ماه قبل)
؛مامان
#جانم جوجه
آماندا رو بغلم گرفتم و رو هوا چرخوندمش رو صندلی گذاشتم و اومد سمت آشپز خونه داشتم صبحونه حاضر میکردم که دستای مردونه ای دور کمرم حلقه شد
لبخندی زدم فیلیکس در گوشم گفت :کتابت چیشد
#فردا نوشتنش رو شروع میکنم
@اوکی بیب
رفت پیش آماندا
باهم صبحونه خوردیم

(زمان حال)
#یعنی من همه اینا رو تو کتابم زندگی میکردم
@اره خب
#هین
@چیشد
#ترسیدم
منو کشید تو بغلش
@ تا وقتی من اینجام نترس
که آماندا با دو پرید رومون
@یا بچه چیکار میکنی
؛من دلم برای مامانی تنگ شده بود
همه چی یادم اومد
#منم دختر قشنگم
فیلیکس خواست منو ببوسه که آماندا نزاشت
؛نه خیر مامان فقط مال منه.
@بچع آخه تو مگه پسری
#ولش کن من مال دخترم
اینقدر باهم بازی کردیم که دیگه نفسمون بالا نمیومد اما بازم آماندا شروع به دو کرد
@ فکر کنم وقتشه فرار کنیم
#اره دقیقا
براید استایل بغلم کرد و با دو رفتیم داخل
جیغ آماندا در اومد
همه با هم خنده ای کردیم
.
.
(تمام شد این ماجرا باز همه شروع خواهد شد ماجرا دیگری)


.
.
.
دیدگاه ها (۲)

برگرد🥺

اگه لایک این پست به ۲۰ برسه میزارم

ویو ا.ت @یه لباس پوشیدم و به فکر فرو رفتم که صدا در اومد کیف...

گزارش نکنیددد

love Between the Tides²³م:شما چند وقته همو میشناسید؟ با سرعت...

:تهیونگ: اون موضوع رو بسپار به من، من حلش می کنما/ت: خب ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط